چرا خرمشهر را خدا آزاد کرد؟ آیا خرمشهر شهری بود که فقط آزاد شد؟ اصلاً چرا هر سال باید روز سوم خرداد را گرامی بداریم؟ مگر اتفاقات دیگر جنگ مهم نبوده است؟ آیا راجع به این موضوع اغراق کردهایم؟
اینها پرسشهایی است که شاید به ذهن بسیاری از ما نسلهای پس از انقلاب و جنگ رسیده و پاسخی مبهم از آن دریافت کرده باشیم! اما آنچه پیداست، اینکه کار در عملیات بیتالمقدس (آزادسازی خرمشهر) آنقدر سخت بود که هیچ بنی بشری جز یاران عاشورایی امام خمینی (ره)، حتی فکر آزادی آن را هم نمیکردند و شاید در مخیله خیلی از افراد کم ایمان هم این امر غیر ممکن مینمود و بدینسان بود که این جمله شهرت گرفت: «خرمشهر را خدا آزاد کرد» و همه آن کسانی که در آن روزها در جریان این عملیات بودند، توانستند دست امداد الهی را به وضوح و شفافتر از همیشه حس کنند.
آنچه در ادامه میخوانید، فقط گوشههایی از این حماسه ماندگار است که میتواند پاسخگوی بسیاری از پرسشها باشد و اگر صدها سال بگوییم و بنویسیم، شاید نتوانیم برای نادیدهها، حقیقت ماجرا را بیان نماییم. باشد که در این روزگار آرامش، قدردان زحمات همه بچههای جنگ و رهرو خوبی برای شهدایمان باشیم.
سلاح الله اکبر
شب دوم عملیات عراقیها با تیپ مستقل ۱۰ زرهی از قویترین تیپهایشان که خیلی به آن دلگرم بودند، دیوانهوار به طرف جاده حمله کردند. چند دستگاه از این تانکهای عراقی موفق شدند تا روی جاده آسفالت هم پیش بیایند و خودشان را به خاکریز نیروهای ما برسانند. ظاهراً دیگر کار از کار گذشته بود. رزمندگان هم واقعا در آنجا به این نکته پی بردند، همان طور که هدفشان الله است، باید از او یاری بگیرند. به ذهن فرماندهان خط خطور کرد، لازم است در سراسر خط رزمندهها تکبیر بگویند که در جبهه خیلی موثر بود. بعد از اینکه اعلام شد برادران تکبیر بگویند، در سرتاسر خط بچهها شروع کردند به تکبیر گفتن و حمله کردند. عراقیها وحشت کردند خدمه و رانندههای تانکهای این تیپ عراقی که روی جاده آمده بودند تانکها را گذاشتند و فرار کردند. آنهایی که عقبتر بودند هم با تانکهایشان فرار کردند و آن حمله دشمن هم با یاری خدا و سلاح الله اکبر دفع شد. (راوی شهید حسن باقری)
ده شهید برای یک خاکریز
در عملیات بیت المقدس در موقعیتی قرار گرفته بودیم که اگر یک خاکریز در آنجا ساخته میشد در پناه آن میتوانستیم خاکریزهای دیگری بزنیم و کلاً در آن منطقه تثبیت شویم. عراقیها در سیصد تا چهارصد متری ما بودند و گلوله مثل باران سمت ما میآمد. راننده بلدوزر میخواست اولین خاکریز را بزند که هنوز دو بیل خاک نریخته شهید شد. راننده بعدی رفت کار قبلی را ادامه داد و پنج دقیقه بعد او را هم شهید کردند. هشت نفر دیگر هم رفتند سراغ بلدوزر و هر کدام پنج دقیقه، ده دقیقه یا حداکثر یک ربع کار کردند و شهید شدند. آخرین نفر مسئول ترابری بود که خاکریز را تمام کرد و شهید شد.
از سینه زدن تا شهادت
در این عملیات هفتاد هزار نیرو مردمی آمده بودند. سید یکی از آنها بود. افتاده بود در میدان مین دشمن. هر دو پایش از بالای زانو قطع شده بود؛ نه آهی میکرد نه نالهای. آنقدر حسین حسین گفت و به سینه زد تا شهید شد.
ابتکار عجیب تانکها
شب ساعت ۹ به خط مقدم در اطراف جاده شلمچه رسیدیم و احساس کردیم در محاصره دشمنیم. با فرماندهی تماس گرفتیم و وضعمان را توضیح دادیم، فرمانده گفت همگی همزمان با هم چراغ تانکهایتان را روشن و خاموش کنید. با هماهنگی تمام چراغها یکباره روشن و خاموش و در یک لحظه منطقه یکپارچه نور گشت و بعد سریع تاریک شد. انگار عراقیها وحشت کردند. تیراندازیها قطع شد و کمی بعد بسیاریشان خود را تسلیم کردند.
بوسیدن صورت اسیر!
در آغاز بعثیها دیوانهوار میجنگیدند، اما با کامل شدن حلقه محاصره اولین دسته از نیروهای عراقی خودشان را تسلیم کردند. یکی از بچهها خواست مجروحان را با استفاده از اسرا به عقب بفرستد. وقتی فرمانده گردان، رنجبران، متوجه شد به او پرخاش کرد. رنجبران داد میزد برادرها این عراقیها با پای خودشان تسلیم شدهاند، شما را به خدا با اینها بدرفتاری نکنید. شاید راضی نباشند کار کنند. بعد هم بلافاصله به طرف جلو صف اسرای عراقی رفت و به آنها گفت: برانکاردها و زخمیها را زمین بگذارید. متوجه منظور علی اصغر نشدند. ایستادند، نگاهش میکردند. علی اصغر جلو رفت و برانکارد را از دست اولین اسیر خارج کرد و به زمین گذاشت. بعد هم صورت آن اسیر را بوسید و به آنها گفت حرکت کنند.