عید غدیر خم یکی از بزرگ‌ترین اعیاد مسلمانان است که در آن روز حضرت محمد (ص), حضرت علی (ع) را ولی پس از خود اعلام کرد. از آغاز ذی الحجه سال دهم هجری که آخرین سال زندگی پیامبر اسلام بود, پیامبر به تمامی مسلمانان عربستان خبر دادند که به مکه معظمه خواهند رفت و حج بجا خواهند آورد. بنابراین بزرگترین اجتماع مسلمانان شکل گرفت که به حج الوداع معروف است. در گزارش زیر منتخبی از  اشعاری که برای عید غدیر خم سروده شده را می خوانید.

بسته شعری عید غدیر خم

شعری از یوسفعلی میرشکاک از کتاب «ماه و کتان»

ماه صد آیینه دارد نیمه‌شب‌ها در غدیر
روزها می‌گسترد خورشید،‌ خود را در غدیر

سدرها این سوتر از اندوه کوه افتاده‌اند
هم‌عنان با ابرها، ‌افتاده آن سوتر غدیر

نخل‌ها افتان و خیزان، اشتران خسته‌اند
سر در اوهام گریز از تشنگی، در سر غدیر

بادها از سایه شاهین سبک رفتارتر
بام سنگین بر فراز بال، ‌زیر پر، غدیر

عزم ابراهیم در تبعید جان و تن،‌ سپهر
در وداغ یار و همسر، گریۀ هاجر،‌ غدیر

باد، اسماعیل‌وار از تشنگی در پیچ و تاب
هاجرآسا، دامن از اشکِ مصیبت‌ تر، غدیر

با جلال صخره‌ها،‌ چون هیأت هاشم جمیل
در میان بارگاه حشمت قیصر، غدیر

پیش چشم آسمان،‌ پیشانی باز علی
آفتاب روی زهرا در پس معجز،‌ غدیر

دیده باشی ژرف اگر، ‌گویی به جای مصطفی
خفته همچون مرتضی آسوده در بستر غدیر

پشته‌های ماسه همچون کشته‌های روز بدر
همچو تیغ ذوالفقار اندر کف حیدر غدیر

دیده چون جونیه و اسماء محجوب از حبیب
خویش را، افتاده دور از زینت و زیور غدیر

با سکون و صبر سلمان، همسر آیینه‌وار
با ابی‌ذر،‌ در شب آشوب همسنگر غدیر

در میان نخل‌ها موجب کمانداران شام
سهمگین مانند چشم مالک اشتر غدیر

کیست؟ خضر راه دریاها،‌ امام آب‌ها
چیست؟ روشن آبگیری برتر از کوثر غدیر

از شعاع فیض قدسش خاک عالم گل شده
در فروغش دیده جبریل امین شهپر، غدیر

نوح را در اضطراب از دست طوفان یافته
کرده گرداب گران را حلقۀ لنگر غدیر

دیده ابراهیم را در حلقه‌ای از ارغوان
ارغوان را برده زیر چتر نیلوفر غدیر

دست موسی شد،‌ برآمد ز آستین آینه‌وار
پای عیسی شد، فکند از فرق مهر افسر غدیر

دست حق شد در شب معراج و پای مرتضی
روز فتح مکه، روی دوش پیغمبر غدیر

روز خندق پیل پیکر عمرو کافر را که داد
از دم تیغ پری کردار خود کیفر غدیر؟

مرحب گردن فراز ظلمت‌آیین را که کشت؟
دست و بازویی که در برکند در خیبر غدیر؟

روز نفرین روبرو با اهل نجران مصطفی
برد کس با خویش، غیر از چارتن دیگر غدیر؟

در هیاهوی هوازن زان هزیمت‌پیشگان
جز رسول آیا کسی هم مانده با حیدر غدیر؟

دیده‌ای در شأن اصحاب پیمبر جز علی؟
سابقون السابقون در مصحف داور غدیر؟

هیچ‌کس نشنید گیرم، خود تو نشنیدی مگر
«وال من والاه» گفت آن روز پیغمبر غدیر؟

تا تمام دشت از پیغام دریا پر شود
می‌رود از واحه‌ای تا واحه دیگر غدیر

بسته شعری عید غدیر خم

شعری از محمد تقی بهار ( ملک الشعرای بهار)

گر نظر در آینه یک ره بر آن منظر کند
آفرین‌ها باید آن فرزند بر مادر کند

گر دگربار این‌ چنین بیرون شود آن دلربای
خود یقین می‌دان که اوضاع جهان دیگر کند

کس به رخسار مه از مشک سیه چنبر نکرد
او به رخسار مه از مشک سیه چنبر کند

کس قمر را همنشین با نافۀ اذفر* ندید
او قمر را همنشین با نافۀ اذفر کند

گر گشاید یک گره از آن دو زلف عنبرین
یک جهان آراسته از مشک و از عنبر کند

غم برد از دل تو گوئی تا همی‌خواهد چو من
هر زمان مدح و ثنای خواجۀ قنبر کند

آنکه اندر نیم‌شب بر جای پیغمبر بخفت
تا تن خود را به تیر کیدِ خصم اسپر کند

جز صفات داوری در وی نیابد یک صفت
آنکه عقل خویش را بر خویشتن داور کند

داورش خوانده ولی و احمدش خوانده وصی
هم وصایت هم ولایت ز احمد و داور کند

در غدیر خم خطاب آمد ز حق بر مصطفی
تا علی را او ولی بر مهتر و کهتر کند

تا رساند بر خلایق مصطفی امر خدای
از جهاز اشتران از بهر خود منبر کند

گرد آیند از قبایل اندر آن دشت و نبی
خطبه بر منبر پی امر خلافت سر کند

گوید آن کاو را منم مولا، علی مولای اوست
زینهار از طاعت او گر کسی سر در کند

جشن فیروز وی است امروز کز کاخ امام
بانگ کوس و تهنیت گوش فلک را کر کند

بوالحسن فرزند موسی آنکه خاک درگهش
مرده را مانند عیسی روح در پیکر کند

حکم فرمایند اگر خاقان و قیصر در جهان
حاجب او حکم بر خاقان و بر قیصر کند

بسته شعری عید غدیر خم

شعری از محمد کاظم کاظمی

ای بشر! خانه نهادی و نگفتی خام است‌
کفر کردی و نگفتی که چه در فرجام است‌

چشم بستی و ندیدی که در آن یوم‌ِ شگفت
 چه پدید آمد از این پرده بر این قوم‌ِ شگفت‌

 ترس‌ِ جان پشت درِ مکّه مسلمانت کرد
 نعمتی آمد و آمادۀ طغیانت کرد

پس از آن پیشرو بوالهوسان دیدیمت‌
پشت پیراهن خونین کسان دیدیمت‌

هُبلی گشته‌، به صحرای حجاز استاده‌
مست و مخمور به محراب نماز استاده‌

راهزن با طبق زر چه کند؟ آن کردی‌
گلّه با سبزۀ نوبر چه کند؟ آن کردی

چه توان‌کرد فراموشی گُل در گِل را؟
دینِ کامل‌شده و مردم ناکامل را!

غول گرمازده را چشمه و مرداب یکی است‌
کور بینا شده را گوهر و شبتاب یکی است‌

شِعب نادیده دگر اصل و بدل نشناسد
بدر نشناسد و صفّین و جمل نشناسد

شعب نادیده چه داند که مسلمانی چیست؟
فرق تیغ علوی با زر سفیانی چیست‌ 

کفر کردی بشر! این عید مبارک بادت
 پس از آن‌، دوزخ جاوید مبارک بادت‌

از چنین جاه و حشم‌، شیر شتر نیک‌تر است‌
سوسمار از شکم و کیسۀ پُر نیک‌تر است‌

ای بشر! عهدِ حجر باز نصیبت بادا
مارهایی همه کر، باز نصیبت بادا

تا از این پس نرود گفتۀ پیر از یادت‌
آفتابی که برآمد به غدیر از یادت‌

بسته شعری عید غدیر خم

شعری از حامد آقایی

نبین از خاک بالشتی، به شب ها زیر سر دارد

و یا در پاش نعلینی پر از وصله، اگر دارد

نبین با چاه خلوت کرده و مأنوس او گشته

و همچون وسعت دریاش ، خونی در جگر دارد

اراده چون کند مولا، قضا تغییر خواهد کرد

علی در سرنوشت عالم امکان اثر دارد

نبین باشد حصیر کهنه٬ دارایی این حاکم

ببین ثروت به صید او تلاشی بی ثمر دارد

به نخلستان چه با زحمت به جانِ چاه افتاده

کسی که تر کند لب را ، دوعالم کارگر دارد

به دنیای پر از کج راهه ، راهِ اوست راه حق

که اسلام بدون مرتضی ، حتما خطر دارد

اگر گفته بپرسید از علی ، من مطمئن هستم

اگر برگی زمین افتاده باشد او خبر دارد

به آنکه شامل لطف خدا گشته ، بگو اصلا

علی بر تو نظر کرده ، که حق بر تو نظر دارد

نفس دارد ٬ نفسها را برای یاعلی گفتن

وگرنه عمرِ بی معشوق ، لَفظش هم ضرر دارد

بسته شعری عید غدیر خم

شعری از علی اکبر لطیفیان

کار من نیست که بنشینم املات کنم
شان تو نیست که در دفترم انشات کنم

عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم

سالی یک بار من عاشق نشوم می میرم
سالی یک بار اجازه بده لیلات کنم

همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا
تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم؟

پدر خاکی و ما بچه ی خاکی توایم
حق بده پس همه را خاک کف پات کنم

از تو ای پیر طریقت که سر راه منی
آن قدر معجزه دیدم که مسیحات کنم

از خدا خواسته ام هر چه که دارم بدهم
جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم

تو همانی که خدا گفت: تو ربُّ الارضی
سجده بر اَشهد ان لایی الّات کنم

مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو
اشهد انّ علیّاً ولی الله بگو

آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم
آتشي هستم و لبريز گلستان شدنم

چند وقتی ست به ایوان نجف سر نزدم
بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم

سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه عرب!
بيشتر از همه آماده ي مهمان شدنم

آن که از کفر در آورد مرا مِهر تو بود
همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم

از چه امروز نیفتم به قدومت، وقتی...
ختم شد سجده ی دیروز به انسان شدنم

روی خورشید تو خورشید پرستم کرده
با تجلّی تو در معرض سلمان شدنم

ده ذی الحجه ي من هجده ذالحجه ي توست
هشت روز است که آماده قربان شدنم

جان به هر حال قرار است که قربان بشود
پس چه خوب است که قربانی جانان بشود

شان تو بود اگر این همه بالا رفتی
حق تو بود که بالاتر از این جا رفتی

شانه ی سبز نبی باطنش عرش الله است
تو از این حیث روی عرش معلّا رفتی

انبیا نیز نرفتند چنین معراجی
انبیا نیز نرفتند تو اما رفتی

به یقین دست خدا دست پیمبر هم هست
پس تو با دست خودت این همه بالا رفتی

باید این راه به دست دگری حفظ شود
علت این بود که تا خیمه ي زهرا رفتی

تو ولي هستی و منجیِ ولایت، زهراست
تو هدایت گری و روح هدایت زهراست

آی مردم به خدا نیست کسی برتر از این
ازلی طینتِ اول تر و آخرتر از این

تا به حالا که ندیدند و بعد از این هم...
اسد الله ترين حضرت حیدرتر از این

هیچ کس نیست گه عقد اخوت خواندن
بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این

رفت از شانه ی معراج نبی بالاتر
به خدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این

آن دو تا "ذات" در این مرحله یک "ذات" شدند
این پیمبرتر از آن، آن پیمبرتر از این

دستِ گرم پدر فاطمه در دست علی ست
بعد از این، بارِ نبوت همه در دست علی ست

بسته شعری عید غدیر خم

شعری از حسن لطفی

وقتش رسیده تا که زمین امتحان دهد
وقتش رسیده تا که زمان را تکان دهد 

فصل ظهور نفس رسالت رسیده است
می خواهد از خدای، به گامش توان دهد 

باید سه روز صبر کند در غدیر خم
تا که به روی منبری از دل اذان دهد 

می‌خواست حق که آینه‌ای در برابر
آئینه تمام نمایش مکان دهد

می‌خواست حق که عین نبی را عیان کند
می‌خواست حق که دست خودش را نشان دهد 

شوری میان عرصه محشر بلند شد

دست علی به دست پیمبر بلند شد

بسته شعری عید غدیر خم

شعری از خلیل عمرانی

چه صدایی ست که احساس مرا می‌خواند
مثل آواز حرا سمت خدا می‌خواند 

چه شگفت است که باران صدا می بارد

واژه در واژه غزل‌های رها می بارد

واژه ها طعم اهورایی کوثر دارد

وحی می بارد و حس خوش باور دارد

باور این است که تا قافله‌ها برگردند
واجب اینجاست همه نافله‌ها برگردند

شد مقدر که رسالت به ولایت برسد
دین شکوفا به درختی که نهایت برسد 

دین شکوفا برسد آینه لبریز شود
عشق در ذوق غدیر عاطفه انگیز شود

دستی از سلسله نور به بالا برسد 
اوج «مَن کُنتُ» به سرشانه مولا برسد

بسته شعری عید غدیر خم

شعری از پروانه نجاتی

دست خورشید در آفاق رسالت چرخید 
چنگ زد گیسوی تردید پریشیدن را

و بیابان چه تبی داشت از انبوه سکوت 
تا مبارک کند این آینه پوشیدن را

عشق ابلاغ شد و حلقه مستان، گُل کرد 
تازه کرد آن خُم نو، چشمه نوشیدن را

پر شد آغوش غدیر از دم «بخٍّ بخٍّ»
تا بکوبد هیجانات نیوشیدن را

عطر «مَن کنتُ» و غوغای «علیّ مَولاه»
قافله قافله راند این همه کوشیدن را

بسته شعری عید غدیر خم

شعری از مهدی نظری

تا ملائک همگی دور علی چرخیدند
حاجیان را ز ارادت به علی سنجیدند

حاجیانی که همگی منتظر حق بودند
در بر احمد مختار علی را دیدند

با نفسهای علی باز خدا ساخت بهشت
چون که از برکت حیدر همه را بخشیدند

مثل نقلی روی دستان پر از لطف نسیم
اختران را طرف عرش خدا پاشیدند

تا که دستان علی را به هوا بُرد نبی
دست او را همه ی آینه ها بوسیدند

آسمانها همگی خم شده و مثل زمین
روی خود را به کف پای علی ساییدند

زائرانی که ز اخلاص به او رو کردند
کوثر از دست خود فاطمه می‌نوشیدند

یا علی بود که از عرش خدا می بارید
نور مولا به سر ثانیه‌ها می‌بارید

از غدیر تو به معراج رسیدیم علی
کوثر از دست تو یک جرعه چشیدیم علی

تو رسیدی که سرآغاز امامت بشود
چشم تو معنی ایثار و رشادت بشود

هرکسی دیده تو را لحظه شمشیر زدن
تا ابد شیفته درس شهامت بشود

در مقام تو همین بس که در این راه دراز
حضرت فاطمه حامی ولایت بشود

عکس زهرا که به چشمان تو افتاد خدا
بین چشمان تو با فاطمه رؤیت بشود

مطمئنم که از این جمله خدا هم راضی ست
باید از نام تو هر ثانیه صحبت بشود

نوکری تو مدالی ست که زهرا داده
آنقدر نذر نمودم که عنایت بشود

همه حرف من این است شب عید غدیر
دیدن صحن نجف کاش که قسمت بشود

بخدا می رسد آنکس که تو را پیدا کرد
زین جهت بود خداوند تو را مولا کرد

 من مریض تو ام ای شاه، شفا می خواهم
بی سر و پایم و آقا سر و پا می خواهم

 


از مجموع 1 رأی

فاقد نظر